یک ماجرای جالب

بی خیـــــــــــــــال دنیا دنیا مـــــــال توست

غم دنیا رو نخور دنیا که ارزش نداره

یک ماجرای جالب

یک روز یک پسر برای استخدام به شرکتی مراجعه می کنه و مدیر بدون گفت و گویی طولانی

 

 

یک ورقه کاغذ به اون می ده و ازش درخواست می کنه تنها به یک سوال جواب بده و اما سوال:



"شما در یک شب بسیار سرد و طوفانی در جاده ای خلوت رانندگی می کنید

 

 

ناگهان متوجه می شوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس به انتظار رسیدن اتوبوس این پا و آن پا می کنند

 

 

و در آن باد و باران و طوفان چشم به راه معجزه ای هستند.

 

 

یکی از آنها پیرزن بیماری است که اگر هرچه زودتر کمکی به او نشود ممکن است همانجا

 

 

در ایستگاه اتوبوس غزل خداحافظی را بخواند. دومین نفر صمیمی ترین و قدیمی ترین دوست شماست

 

 

که حتی یک بار شما را از مرگ نجات داده است و نفر سوم دختر خانم بسیار زیبایی است که ...



اگر اتومبیل شما فقط یک نفر جای خالی داشته باشد شما از میان این سه نفر

 

 

کدامیک را سوار ماشینتان می کنید؟ پیرزن بیمار؟ دوست قدیمی؟ یا آن دختر زیبا را؟

 


جوابی که آن جانور پسربه مدیر شرکت داد: من سویچ ماشینم را میدهم به آن دوست قدیمی ام

 

 

تا پیرزن بیمار را به بیمارستان برساند و خود من با آن دختر خانم زیبا در ایستگاه اتوبوس می مانم

 

 

تا اتوبوس از راه برسد و ما را سوار کند.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:, ساعت 9:9 توسط زهره |